loading...
پورتال جامع گلدنگار
amir بازدید : 165 پنجشنبه 24 بهمن 1392 نظرات (0)

مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا میکرد که زیباترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود.پس همه تصدیق کردند که قلب او براستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند. مرد جوان ، در کمال افتخار ، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت : ” اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.”

مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند.قلب او با قدرت تمام میتپید ، اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود ؛ اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده میشد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر میکردند این پیرمرد چطور ادعا میکند که قلب زیباتری دارد.

 

مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و با خنده گفت : ” تو حتما شوخی میکنی … قلبت را با قلب من مقایسه کن. قلب تو ، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.”

پیرمرد گفت : ” درست است ، قلب تو سالم به نظر میرسد ، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی ، هر کدام از این زخم ها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؛من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام،گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من  داده که به جای آن تکه ی بخشیده شده قرار داده ام. اما چون این تکه ها مثل هم نبوده اند، گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند ، چراکه یادآور عشق میان دو انسان هستند.

بعضی وقت ها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام ، اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند. این ها همین شیارهایی عمیق هستند.گرچه دردآورند،اما یادآور عشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با تکه ای که من در انتظارش بوده ام ، پر کنند … حالا میبینی که زیبایی واقعی چیست؟ ”

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. درحالی که اشک از گونه هایش سرازیر بود.به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود ، تکه ای بیرون آورد و با دست های لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را جای زخم قلب مرد جوان گذاشت.

مرد جوان به قلبش نگاه کرد ، دیگر سالم نبود ، اما از همیشه زیباتر بود. عشق ، از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1085
  • کل نظرات : 42
  • افراد آنلاین : 91
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 255
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 480
  • باردید دیروز : 41
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,544
  • بازدید ماه : 3,544
  • بازدید سال : 40,296
  • بازدید کلی : 673,378