loading...
پورتال جامع گلدنگار
amir بازدید : 162 یکشنبه 03 آذر 1392 نظرات (0)

دلتنگم اما تو را طلب نمی کنم

نه اینکه بی نیازم

صبور شده ام …

دلتنگی …

همانند سربازی که تازه از جنگ بازگشته

محتاج نوازش دست هایت هستم

باور کن که دلتنگی …

دلتنگی مرگ تدریجی ست !

نمی دانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر

فقط می دانم در آغوش منی بی آنکه باشی

و رفتی ، بی آنکه نباشی

وقتی  دلتنگ می شوم  تو را در میان اشک هایم می بینم

ولی اشک هایم را پاک می کنم تا کسی تو را نبیند

چگونه دست دلم را بگیرم و در کنار دلتنگی هایم قدم بزنم

در این خیابان که پر از چراغ و چشمک ماشین هاست

نه آقایان

مسیر من با شما یکی نیست

از سرعت خود نکاهید

من آداب دلبری را نمی دانم

خدایا

این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمی کند

فکری کن

اشک ما طعنه می زند به باران رحمتت

هر لحظه هرجا که می رم

حس نگاهت با منه

این دل بی طاقتِ من

قیده تو رو نمی زنه

بذار یه بار نگات کنم

از جونو دل‌ صدات کنم

هر چقدر دلتنگی‌ دارم

هدیه به اون چشات کنم

کاش می توانستم تمام دلتنگی هایم را

بر کوله بار خدا می ریختم تا با تنهائیش به کول بکشد

بدون هیچ خمی بر ابرو اما افسوس که داده را پس نمی گیرد

دلم برایت تنگ شده !

می خواهم آنقدر اشک بریزم

تا غبار فاصله از قلبم تمیـــز شود

ولی می ترسم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1085
  • کل نظرات : 42
  • افراد آنلاین : 102
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 306
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 780
  • باردید دیروز : 41
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,844
  • بازدید ماه : 3,844
  • بازدید سال : 40,596
  • بازدید کلی : 673,678