loading...
پورتال جامع گلدنگار
amir بازدید : 192 سه شنبه 22 بهمن 1392 نظرات (0)

یک پسری عاشق هم دانشجوییش شده بود ، پس رفت پیش دختره و به او گفت که «من از تو خوشم می آید و می خواهم همیشه با من بمانی».

اما دختره عصبانی شد و به پسره گفت« گورتو گم کن دیگه دوست ندارم تو را ببینم »پسره هم ناراحت شد و رفت

بعد از مدتی دختر پشیمان شد و به پسره نامه ای فرستاد و گفت« که معذرت می خواهم ، اگر من را بخشیدی بیا دست من را بگیر و دیگر من را ترک نکن»  و آن نامه را داخل لای کتاب پسره گذاشت اما پسره هیچوقت جوابش را نداد آن دو نفر فارغ التحصیل شدند و دختر منتظر جوابش بود اما هیچوقت جوابی به دستش نرسید

نتیجه گیری:

.

.

.

.

.

.

.

.

پسر ها هیچوقت لای کتاب ها و جزوه ها و برگه هایشان را باز نمی کنند و آن را نمی خوانند.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1085
  • کل نظرات : 42
  • افراد آنلاین : 101
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 294
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 719
  • باردید دیروز : 41
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,783
  • بازدید ماه : 3,783
  • بازدید سال : 40,535
  • بازدید کلی : 673,617