باغباني رفت در باغ ِخود ش
ديد دزدي مي خورد انگور هي
«شاني »و «بي دانه » را با «عسگري »
مي دهد دايم فرو با زور هي !
گفت :« مي داني حرامه يا حلال
اينهمه انگور اي مغرور هي »؟!
گفت :«مي باشم عزيز وجان ِ من
از حرام و از حلالش دور هي !
مي خورم من از براي خاصيت !
چون شغال ِ ميوه خوار و مور هي »!
پس گرفت اور را در آنجا باغبان
زد شبيه دنبك و تنبور هي !
دست دزدان وطن را دوستان
قطع بايد كرد با ساطور هي !