loading...
پورتال جامع گلدنگار
amir بازدید : 183 یکشنبه 03 آذر 1392 نظرات (0)

تـــو برمی گردی و زندگی را از جایی که

پاره شده دوباره به هم می دوزیم

در صندوق خاطره ها هنوز نخ برای بخیه زدن هست

هنوز هم وقتی باران می آید

تنم را به قطرات باران می سپارم

می گویند باران رساناست

شاید دست های من را هم به دست های تو برساند

پلک های مرطوب مرا باور کن

این باران نیست که می بارد

صدای خسته ی من است

که از چشمانم بیرون می ریزند

نفس نمی کشــــــــد هــــــــوا

قـــــــــدم نمی زند زمیـــــــن

سکـــــــــوت می کنـــــد غزل

بــــــــدون تـــــو یعنی همین

بـه آمـار زمین مـشـکـوکـم

جـمـعـیـت دنـیـای مـن دو نـفـر اسـت

آسمان هم که باشی بغلت خواهم کرد

فکر گستردگی واژه نباش

همه در گوشه ی تنهایی من جا دارند

پر از عاشقانه ای تو

دیگر از خدا چه بخواهم ؟

مثل یک روح در دو پیکریم

تو در پیکره ی خدایی

من در پیکره ی انسانی

عاشقانه می پرستمت

شاید روزی یک روح در یک پیکر شویم

هیچ نمی خواهم

یه تو یه من یه جا

کنار هم برای هم

امـتـداد بـازوانـت مـی شـود انـتـهـای دلـدادگـی

مـی شـود هـمـان گـوشـه دِنـجـی که راحـت مـی تـوان جان داد

هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست

که یک نفر احساست رو بفهمه

بدون اینکه بخوای به زور بهش حالی کنی

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1085
  • کل نظرات : 42
  • افراد آنلاین : 102
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 285
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 644
  • باردید دیروز : 41
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,708
  • بازدید ماه : 3,708
  • بازدید سال : 40,460
  • بازدید کلی : 673,542