loading...
پورتال جامع گلدنگار
amir بازدید : 174 یکشنبه 03 آذر 1392 نظرات (0)

من آن ابرم که بارانش تو هستی

همان یوسف که کنعانش تو هستی

مسافر میشوم تا آخر عمر

در آن راهی که پایانش تو هستی

با یاد تو زندگی کردن چه کم خرج است

نه خواب می خواهد ، نه خوراک

این روزها آنقدر شکسته ام

که عصا به دست راه می رود دلم

به راه پای خسته ات دیدگانم را می سایم

تا انعکاس زلال قدم هایت را جاودانه کنم

سبز باشی عزیزترین

شغل شریفی است

سوختن برای او که حتی لحظه ای برایت تب نکرد

همیشه با غمت من در ستیزم

به این خاطر همیشه اشک می ریزم

روی هر برگ گلی این را نوشتم

تویی امید من تنها ، عزیزم

دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست

اگر برف بیاد هست ، اگر برف نیاید نیست

مثل دنیای من ، اگر تو باشی هستم ، اگر نباشی !

بند بند دل بنده به بند بند دلت بنده

دلبند بنده دلم برات تنگه

دیدی ای حافظ که کنعان دلم بی ماه شد

عاقبت با عشق و غم کوه امیدم آب شد

گفته بودی یوسف گم گشته باز آید ولی

یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد

پرندگانم را آزاد کردم

زیرا فهمیدم نداشتن تنها راه از دست ندادن است

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1085
  • کل نظرات : 42
  • افراد آنلاین : 103
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 326
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 940
  • باردید دیروز : 41
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,004
  • بازدید ماه : 4,004
  • بازدید سال : 40,756
  • بازدید کلی : 673,838