loading...
پورتال جامع گلدنگار
amir بازدید : 136 یکشنبه 03 آذر 1392 نظرات (0)

بهار من مرا بگذار و بگذر

رهایم کن برو دلدار و بگذر

من عادت می کنم اینجا به غم ها

مرا پر کن از این اجبار و بگذر

توی دنیایی که قلبا

هر کدوم یه جا اسیرن

کاش به فکر اونا باشیم

که از این زمونه سیرن

من مرده ام

به نسیم خاطره ای

گاهی تکانی می خورم

همین

رد پای زرد پاییز

باز میون لحظه هامه

قطره های سرد بارون

دوباره رو گونه هامه

ابرای سیاه غصه

آسمونمو پوشونده

دیگه خورشیدی ندارم

داغ تو اونم سوزونده

من ماندم و حلقه طنابی در مشت

با رفتن تو به زندگی کردم پشت

بگذار فردا برسد می شنوی

دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت

اولین خنده ز بی دردی بود

آخرین گریه ز بی درمانی

خاطرات آدم مثل یه تیغ کند می مونه که رو رگت می کشی!

نمی بره اما تا می تونه زخمیت می کنه

 

خسته ام از لبخند اجباری

خسته از حرف های تکراری

خسته ام از آدم های تکراری

خسته از محبت های خالی

همانند پلی بودم برای عبورت

به فکر تخریب من نباش

رسیدی دست تکان بده

من خود فرو می ریزم

کلاغ جان …

قصه من به سر رسید …

سوار شو …

تو را هم تا خانه‌ات می رسانم

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1085
  • کل نظرات : 42
  • افراد آنلاین : 102
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 311
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 836
  • باردید دیروز : 41
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,900
  • بازدید ماه : 3,900
  • بازدید سال : 40,652
  • بازدید کلی : 673,734