شب جمعه نگارم رفته بانه
بياره جنس چيني تا به خانه
نخواهم جنس چيني تاهميشه
خداوندا توي بانه بمانه !!
شب جمعه نگارم رفته بانه
بياره جنس چيني تا به خانه
نخواهم جنس چيني تاهميشه
خداوندا توي بانه بمانه !!
تبعيض :
زان روز كه اين زمانه افراشته اند !
تخم بدي و جنگ و جدَل كاشته اند !
يك عدّه فقير زاده اند از مادر
يك عدّه هميشه خورده و داشته اند !!
اين زندگي پُر غم ِ ما آسان باد !
اين سفره ي ما پُرازبرنج و نان باد !
يارانه ي ما قطع نمايد هركس
تا آخر عُمربي زن و تنبان باد !
دزدها را نزنيم
دزدها محترمند !
شايد آن دزدعزيز
رفته از داخل آن خانه بدزد چيزي !
قابلمه ،پول ،پلوپز ، ديزي !
دزد ها را نزنيم!
شايد آن دزد كه گفت
بي كس و كارم و آواره ،تهيدستم من
داشت پارتي ّ كلفت !
دزدهارا نزنيم
شايد اين دزد كه در خانه ي ماست
قصد خدمت دارد !
چند تا باغ و زمين ،خانه و شركت دارد !
دزدها را نزنيم!
عدّه اي از دزدان
آفتابه دزدند !
عدّه اي بادهوا مي دزدند !
عدّه اي بوسه زلبهاي بلا مي دزدند !
عدّه اي از دزدان
موقع درد ،دوامي دزدند !
اين روايت شده است :
از دكان شخصي
رفت دزدي كه بدزد چيزي
ناگهان از ديوار
زرت افتاد سرو پاش شكست !
قاضي محترمي
صاحب دكّان را
كرد محكوم چرا ديوارت بوده بلند ؟!
پس تو بايد بدهي
ديه بردزد وَباشي خرسند!
كه نرفتي دربند !
گفت دزد كه :«چرا درتقويم
جاي ِ
« روز دزدان »
اي عزيزان خالي است ؟!
اي كه گفتي:« بايد
دزدهارازد و كشت »
شايد آن زددغل را چو زدي
رفت و شاكي شد و ناگاه تورا
كرد محكوم به حبس ابدي !!
دزدها بسيارند!
باگروه دزدان
عشق ها بايد باخت !
ازكجا معلوم است
شايد اي دوست من و تو دزديم ؟!
غم نمي بايد خورد !
با گروه دزدان بايد ساخت !!
جنس ارزان شده گفتي ،خبري بهترازاين ؟!
خبرداغ و به روز ِ دگري بهترازاين !
گفت :«نسناس و خسيس است زن ِ «حاج صفر»
اي خدا قسمت من كن «صفري» بهترازاين !
خانمي صيغه ي يك نرّه خري شد فرمود :
«من نديدم به خدا نرّه خري بهترازاين »!
مُشت ايّام چوخوردو دَمَرو شد آقا
گفت باخنده كه :« ديدي دَمَري بهترازاين »؟!
گفت قاضي به زن شاكي ومشتاق طلاق:
«شوهرت هست فقير و حَشَري ،بهترازاين »؟!
نظرش هست فقط بر زن و اموال ِحرام
نيست اسطوره ي صاحب نظري بهترازاين !
اندكي نرم شده خا نم «كاترين اشتون»
جنگ نرم است خدايا قَدَري بهترازاين !
پشت خودرا چوسپر كردزنش، شوهر گفت:
«سخت و زبراست عزيزم سپري بهترازاين »!
دستمان خالي و سويِ سفر آخرتيم !
اي تو فريادرس ِما ،سفري بهترازاين !
كمرم زير گراني و غم و غصّه شكست !
لطف كن نيزعطاكن كمري بهترازاين !
سحرم فكر زن و بچّه و شب شام و ناهار !
مي خورم حسرت شام و سحري بهترازاين !
پيرمردي به زني خوشگل و آراسته گفت :
بازازكوچه ي ما كن گذري بهترازاين !
پدرش رند و زمين خوارو پسر مي گويد :
«چشم ايّام نديده پدري بهتري ازاين »!
وقت دعوا شده اي زوج جوان بشتابيد
فحش داديد به هم مختصري بهترازاين !
كارمندي چوخطر كردو زني را بوسيد
گفت :«ترسيدم و امّاخطري بهترازاين »؟!
اي «رضايي »شده شعرتو مزخرف اين بار
خيزو لطفا بسُرا شعرتري بهتر ازاين !!
تعداد صفحات : 4