دزدها را نزنيم
دزدها محترمند !
شايد آن دزدعزيز
رفته از داخل آن خانه بدزد چيزي !
قابلمه ،پول ،پلوپز ، ديزي !
دزد ها را نزنيم!
شايد آن دزد كه گفت
بي كس و كارم و آواره ،تهيدستم من
داشت پارتي ّ كلفت !
دزدهارا نزنيم
شايد اين دزد كه در خانه ي ماست
قصد خدمت دارد !
چند تا باغ و زمين ،خانه و شركت دارد !
دزدها را نزنيم!
عدّه اي از دزدان
آفتابه دزدند !
عدّه اي بادهوا مي دزدند !
عدّه اي بوسه زلبهاي بلا مي دزدند !
عدّه اي از دزدان
موقع درد ،دوامي دزدند !
اين روايت شده است :
از دكان شخصي
رفت دزدي كه بدزد چيزي
ناگهان از ديوار
زرت افتاد سرو پاش شكست !
قاضي محترمي
صاحب دكّان را
كرد محكوم چرا ديوارت بوده بلند ؟!
پس تو بايد بدهي
ديه بردزد وَباشي خرسند!
كه نرفتي دربند !
گفت دزد كه :«چرا درتقويم
جاي ِ
« روز دزدان »
اي عزيزان خالي است ؟!
اي كه گفتي:« بايد
دزدهارازد و كشت »
شايد آن زددغل را چو زدي
رفت و شاكي شد و ناگاه تورا
كرد محكوم به حبس ابدي !!
دزدها بسيارند!
باگروه دزدان
عشق ها بايد باخت !
ازكجا معلوم است
شايد اي دوست من و تو دزديم ؟!
غم نمي بايد خورد !
با گروه دزدان بايد ساخت !!